سفارش تبلیغ
صبا ویژن


نشانه های زن و شوهر!


زن و مرد از راهی می رفتند، ماموران آنها را دیدند وآنها را خواستند!
پرسیدند شما چه نسبتی با هم دارید؟
زن و مرد جواب دادند زن و شوهریم
ماموران مدرک خواستند،
زن و مرد گفتند نداریم !
ماموران گفتند چگونه باور کنیم که شما زن و شوهرید ؟!
زن و مرد گفتند برای ثابت کردن این امرنشانه های فراوانی داریم ... !

اول اینکه آن افرادی که شما می گویید دست در دست هم می روند،
ما دستهایمان از هم جداست!

دوم، آنها هنگام راه رفتن و صحبت کردن به هم نگاه می کنند،
ما رویمان به طرف دیگریست!

سوم آنکه آنها هنگام صحبت کردن و راه رفتن،با هم با احساس حرف می زنند،
ما احساسی به هم نداریم!

چهارم آنکه آنها با هم بگو بخند می کنند،
می بینید که، ما غمگینیم!

پنجم، آنها چسبیده به هم راه می روند،
اما یکی ازما جلوترازدیگری می رود!

ششم آنکه آنها هنگام با هم بودن کیکی، بستنی ای، چیزی می خورند،
ما هیچ نمی خوریم!

هفتم، آنها هنگام با هم بودن بهترین لباسهایشان را می پوشند،
ما لباسهای کهنه تنمان است.. !

هشتم، ...

ماموران گفتند
خیلی خوب،
بروید،
بروید،..
فقط بروید ... !



قاچاق فروشی ملا نصرالدین

زمانى در آبادى شایع شده بود که ملا نصرالدین در کار قاچاق افتاده است،اما هیچ کس نمى‌دانست، جنسى که او قاچاق مى‌کند چیست.
این خبر پیچید و پیچید تا به اطلاع نظمیه‌ى آبادى رسید،آنها نیز مأمورین ویژه‌اى بر او گماردند تا در دخول و ورود از آبادى وى را بازرسى نمایند.ولى هر دفعه که ملا بارى به آبادى مى‌آورد آنها چیزى در بار او نمى‌یافتند؛همیشه بار خرش کم ارزش و کم وزن بود، اما پر حجم،مثلاً یک بار پشته‌اى کاه مى‌آورد و بار دیگر یونجه و ….
تا جاییکه حتى یکبار گمرک‌چى‌ها بار او را آتش زدند ولى از آن چیزى نیافتند.
سالها بعد که سرپاسبان آبادى از کار بازنشت شده بود، به یاد ناکامى‌ خود در یافتن کالاى قاچاق نصرالدین افتاد، پیش او رفت و به او گفت :« ببیـن ملا، حال که سالهـا از آن ماجـرا مى‌گذرد و من هم دیگـر مسئـولیتـى در نظمیـه ندارم، جـان من بگو آن ‌جنسى تو خود نیز پیـش مردم اعتراف کرده بودى قاچاق مى‌کنـى چه بـوده که من هر چه گشتم نیافتم »
ملا لبخندى زد و گفت :« همنوعان تو ! »
مفهوم را حدس بزنید، که اگر در نیابید در زمره‌ى اجناس قاچاق ملا قرار خواهید گرفت.



شهادت مولا علی که سلام خدا بر او باد تسلیت

به شهر کوفه در محراب طاعت                        علی شد کشته در حال عبادت
ز ابن ملجم مردود کافر                                   بخون شد غوطه ور ساقی کوثر

امشب این دل یاد مولا می کند                         لیلة القـدر است و احیا می کند
بشنو ای گـوش دلها بی صدا                              نغمه ی فـزت و رب الکعبه را
 



از فرصت ها استفاده کنید!

مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد.
وقتی پولهارا دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
مرد پاسخ داد : بله قربان من دیدم.
سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و او را در جا کشت.
او مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید: آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
مرد پاسخ داد : نه قربان ، من ندیدم ؛ اما همسرم دید!


فروشنده جوان
89/6/12:: 10:7 ص
(0)

یک پسر تگزاسی برای پیدا کردن کار  به یکی از این فروشگاه های بزرگ که همه چیز میفروشند  (Everything Under a Roof) در ایالت کالیفرنیا میرود. مدیر فروشگاه به او می گوید یک روز فرصت داری تا به طور آزمایشی کار کرده و در پایان روز با توجه به نتیجه کار در مورد استخدام تو تصمیم می گیریم.
در پایان اولین روز کاری مدیر به سراغ پسر رفت و از او پرسید که چند فروش داشته است؟
پسر پاسخ داد که یک فروش!
مدیر با تعجب گفت: تنها یک فروش؟ متقاضیان بی تجربه در اینجا حدقل 5 تا 30 فروش در روز دارند. حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است؟
پسر گفت: 82526دلار.
مدیر تقریبا فریاد کشید: 824526 دلار؟ مگه چی فروختی؟
پسر گفت:اول یک قلاب ماهیگیری کوچک فروختم، بعد یک قلاب ماهیگیری بزرگ، بعد یک چوب ماهیگیری گرافیت به همراه یک چرخ ماهیگیری چهار بلبرینگه. بعد پرسیدم کجا میرید ماهیگیری؟ گفت: خلیج پشتی.من هم گفتم پس به قایق هم احتیاج دارید و یک قایق توربوی دو موتوره  به او فروختم.بعد پرسیدم ماشینتان چیست و آیا میتواند این قایق را بکشد؟ که گفت هوندا سیویک.پس منهم یک بلیزی WD 4 به او پیشنهاد دادم که او هم خرید.
مدیر با تعجب پرسید:او آمده بود که یک قلاب ماهیگیری بخرد و تو به او قایق و بلیزر فروختی؟
پسر به آرامی گفت: نه، او آمده بود یک بسته نوار بهداشتی بخرد که من گفتم پس ر..ه شده به آخر هفته ات. بیا یک برنامه ماهیگیری ترتیب بدهیم!!!!!!!


مشخصات مدیر وبلاگ
لوگوی وبلاگ

بایگانی
عناوین یادداشتهای وبلاگ
دسته بندی موضوعی
جنگ ، انتخابات ، اینجا ، باز باران ، باز هم پراید ، بز درون ، بستنی ، بگذر از نی،من حکایت میکنم ، بوگاتی ، پایان ریاست جمهوری احمدی نژاد ، پراید ، پرایدو ، پیرمرد ، ترانه خوشه ای ، تهران ، جایزه صلح نوبل ، 405 ، اخطاریه ، از فرصت ها استفاده کنید! ، ازدواج من ، اسکندرمقدونی ، جک ، چلو کباب ، چند نکته ظریف ، چنگیزخان ، خاطرات جبهه ، خاطرات خواستگاری ، خاطرات روزانه ، خاطرات شاه ، خاطرات هاشمی ، خداوند خر را آفرید ، خداوندا ، خدایا شکر ، خدمتگذار ، خر شیطون ، خمس و زکات و برنج محسن ، خواستگاری ، خودرو وطنی ، خودروساز دولتی ، داستان مجسمه ، داستان همکلاسی ، در یخچال ، دزدی و خان زند ، دستاوردهای ، دولت ، دیو گرانی ، رئیس جمهور ، رئیس جمهور سابق ، راه ، روزگار نامراد ، روزنامه نگاران منتقد دولت عقده ای هستند !!! ، ریاست جمهوری ، ریاضیات فریبنده!!! ، زن مرد الاغ !!!!!!!!!!!!! ، زنها ، ساقی کوثر ، سایپا مطمئن ، سایپا نامطمئن ، سخنگوی دولت ، سخنی از علی ، سفره خالی ، شاکیان موسوی ، شعر انتظار کنونی ما!!!!!!! ، شیرینی ، شیشه ی نازک تنهایی من (سهراب علاف) ، طنز سیاسی ، طنز سیاسی 1389 ، طنز فرشته نگهبان ، عاقبت درس نخواندن ، عشق و پراید ، عموسبزی ، عید غدیر امیر المومنین ، غرور - دروغ - عشق ، فحش ، فرق بین ... ، فروشنده جوان ، فهمیدن تو..... ، قاچاق فروشی ملا نصرالدین ، قضیه ابن ملجم ، قیمت گذاری خودرو ، کریستف کلمب ، کل کل شاعرانه ، گرون ترین تابوت دنیا ، گشت ارشاد ، گوجه ، ما و صدا و سیما ، متلک خوشه ای ، محرم ، مزایای اینترنت کم سرعت ، من و رئیسم ، مناظره ، نشانه های زن و شوهر! ، نیو پراید ، همسر ، هوش خران ، هیچ کس تنها نیست ، و پراید ، وانت پراید ، وطن یعنی ، یا فاطمه .... ،
آمار وبلاگ
بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 11
کل بازدید : 135506
کل یاداشته ها : 96

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ        
       
Reba.ir