خسرو گفت: کیه؟
منم، بهمن.
تو بهمن نیستى، بهمن مرده!
باور کن من خود بهمنم...
تو الان کجایی؟
بهمن گفت: در بهشت! و چند خبر خوب و یک خبر بد برات دارم.
خسرو گفت: اول خبرهاى خوب را بگو.
بهمن گفت: اول این که در بهشت هم فوتبال برقرار است. و از آن بهتر این که تمام دوستان و هم تیمی هایمان که مرده اند نیز اینجا هستند. حتى مربى سابقمان هم اینجاست. و باز هم از آن بهتر این که همه ما دوباره جوان هستیم و هوا هم همیشه بهار است و از برف و باران خبرى نیست. و از همه بهتر این که می توانیم هر چقدر دلمان می خواهد فوتبال بازى کنیم و هرگز خسته نمی شویم. در حین بازى هم هیچ کس آسیب نمی بیند.
خسرو گفت: عالیه! حتى خوابش را هم نمی دیدم! راستى آن خبر بدى که گفتى چیه؟
بهمن گفت: مربیمون براى بازى جمعه اسم تو را هم توى تیم گذاشته!
تهران تنها شهری است که در آن دو نفر روی دوچرخه می نشینند، چهار نفرروی موتورسیکلت می نشینند، شش نفر توی ماشین می نشینند، 30 نفر توی مینی بوس می نشینند و 90 نفر سوار اتوبوس می شوند.
تهران تنها شهری است در دنیا که پیاده ها حتما از وسط خیابان رد میشوند، اتومبیل ها حتما روی خط عابر پیاده توقف می کنند و موتورسیکلت هاحتما از پیاده رو عبور می کنند..
تهران تنها شهر دنیاست که در آن همیشه همه چراغ ها قرمز است، اما هر کس دوست داشت از آن عبور می کند.
در تهران از همه جای ماشین ها صدا در می آید، جز از ضبط صوت آن.
در تهران هیچ جای زنها معلوم نیست، با این وجود مردها به همه جاهایی که دیده نمی شود نگاه می کنند.
همه در خیابان ها و پارک ها با صدای بلند با هم حرف می زنند، جز سخنرانان که حق حرف زدن ندارند.
تهران تنها شهری است در دنیا که همه صحنه های فیلمهای بزن بزن را درخیابان های شهر می توانید ببینید، اما تماشای این فیلمها در سینما ممنوع است.
مردم وقتی سوار تاکسی می شوند طرفدار براندازی هستند، وقتی به مهمانی می روند اصلاح طلب می شوند و وقتی راه پیمایی می کنند محافظه کارند و وقتی سوار موتورسیکلت می شوند راست افراطی می شوند.
رانندگی در تهران مثل سیاست ایران است، هرکسی هر کاری دلش بخواهد می کند، اما همه چیز به کندی پیش می رود.
ماشین ها در کوچه های تنگ با سرعت 75 کیلومتر حرکت می کنند، درخیابانها با سرعت 25 کیلومتر حرکت می کنند و در بزرگراهها پارک می کنندتا راه باز شود.
در شمال شهر تهران مردم در سال 2010 میلادی زندگی می کنند و در جنوب شهر در سال 1320 شمسی !!!!
ما وقتی حرف های محکم و مستدل عمه مان را شنیدیم.گفتیم: یا نصیب و یا قسمت! چه قدر دنبال دختر بگردیم؟از پا افتادیم، همین را دنبال می کنیم.ان شاء الله خوب است.این طوری شد که رفتیم به خواستگاری آن دختر.
پدر دختر پرسید: آقازاده چه کاره اند؟ادامه مطلب...
کمپوت
داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم کنارم ایستاده بود که یه هو یه خمپاره اومد و بومممممم..... نگاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین دوربینو برداشتم رفتم سراغش. بهش گفتم تو این لحظات آخر زندگی اگه حرفی صحبتی داری بگو...
در حالی که داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه می کرد گفت: من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم .اونم اینکه وقتی کمپوت می فرستید جبهه خواهشا پوستشو، اون کاغذ روشو نکَنید بهش گفتم: بابا این چه جمله ایه قراره از تلویزون پخش شه ها یه جمله بهتر بگو برادر...
با همون لهجه اصفهونیش گفت: اخوی آخه نمی دونی تا حالا سه دفعه به من رب گوجه افتاده.
همه برن سجده..!!!
شب سیزده رجب بود. حدود 2000 بسیجی لشگر ثارالله در نمازخانه لشگر جمع شده بودند. بعد از نماز محمد حسین پشت تریبون رفت و گفت امشب شب بسیار عزیزی است و ذکری دارد که ثواب بسیار دارد و در حالت سجده باید گفته شود. تعجب کردم! همچین ذکری یادم نمی آمد! خلاصه تمام این جمعیت به سجده رفتند که محمد حسین این ذکر را بگوید و بقیه تکرار کند. هر چه صبر کردیم خبری نشد. کم کم بعضی از افراد سرشان را بلند کردند و در کمال ناباوری دیدند که پشت تریبون خالی است و او یک جمعیت 2000 نفری را سر کار گذاشته است. بچه ها منفجر شدند از خنده و مسئولان به خاطر شاد کردن بچه ها به محمد حسین یک رادیو هدیه کردند!
256 بفرستید
برای اینکه شناسایی نشیم تو مکالمات بی سیم برای هر چیزی یک کد رمز گذاشته بودیم. کد رمز آب هم 256 بود. من هم بی سیم چی بودم. چندین بار با بی سیم اعلام کردم که 256 بفرستید. اما خبری نشد. بازهم اعلام کردم برادرای تدارکات 256 تموم شده برامون بفرستید، اما خبری نمی شد. تشنگی و گرمای هوا امان بچه ها را بریده بود. من هم که کمی عصبانی شده بودم و متوجه نبودم بی سیم رو برداشتم و با عصبانیت گفتم مگه شما متوجه نیستید برادرا؟ میگم 256 بفرستید بچه ها از تشنگی مردند. تا اینو گفتم همه بچه ها زدند زیر خنده و گفتند: با صفا کد رمز رو که لو دادی. اینجا بود که متوجه اشتباهم شدم و با بچه ها زدیم زیر خنده و همه تشنگی رو یادشون رفت.
ابراهیم رها در روزنامه اعتماد نوشت:
شب بود زمستان بود،باران بود. خاله پیرزن در خانه کوچکش نشسته بود و انعکاس نور سعی داشت رنگ سبز را از بین ببرد. انعکاس نور به این فکر می کرد که همه «سعی» می کنند اما همه «موفق» نمی شوند.
به هر حال صدای در به گوش رسید و خاله پیرزن رفت در را باز کرد. پشت در دوتا آهو بودند. خاله پیرزن گفته بود شکر خدا مثل اینکه قصه مون داره به اصلش برمی گرده. حکایت شما چیه؟ آهوها گفتند؛ می خواستن مارو پیشکش کنن به ولیعهد قطر، مارو فرستادن فرودگاه، بعد ولمون کردن، حالا هم یکی نیست تکلیفمون رو معلوم کنه، ویلون موندیم تو فرودگاه. خاله پیرزن گفت؛ ننه جان، یک زوج آهوی جوان... آخه جا قحطه رفتین فرودگاه؟ یه جنگلی، بیشه یی، لااقل پشت تپه یی، جایی... حالا البته نمی دونم کی شمارو می خواسته بفرسته قطر اما گمونم دارن آمار صادرات غیرنفتی رو بالا می برن، پریروزا پلنگ می فرستادن روسیه، حالا آهو به قطر. راست می گن آی آهو آهو آهو/ بشین به روی زانو/ غوغا به پا کن... که صدای در بلند شد. تا خاله پیرزن پرسید کیه جواب شنید که من عزت ضرغامی هستم. ضرغامی آمد تو و گفت صدا و سیما بر ماهواره پیروز است. خاله پیرزن گفت؛ دو حالت داره، ضرغامی گفت؛ کدوم دو حالت؟ خاله پیرزن جواب داد؛ عزت جان یا تو زیادی فیلم های علمی - تخیلی نگاه می کنی یا اعتماد به نفست خیلی بالاست، یعنی عزت من مرده این راندمان توام، این همه پرسنل، این همه دم و دستگاه، مدیرهایی مثل کریمان (که عشقی آدم ها رو ممنوع الکار می کنن)، برنامه سازی این همه ساعت... بعد برای اینکه مردم ماهواره نبینن پارازیت داره همه رو خفه می کنه، سریال هات اینقدر جذابه که مردم همه تحت تاثیر فارسی وان، فارسی رو با لهجه تاجیک حرف می زنن. راستی عزت، ویکتوریا بالاخره دوباره با شوهر سابقش ازدواج کرد یا نه؟ ضرغامی جواب داد؛ من ویکتوریا نمی بینم. نه از قیافه تاتیانا خوشم میاد نه از رفتار جرنیمو،
بعد از این جواب دندان شکن ضرغامی، الیاس نادران در زد و آمد داخل خانه، بلافاصله هم گفت؛ «بودجه دولت برای بی انضباطی تدوین شده است.» خاله پیرزن گفت؛ خب ننه انتظار داشتی جداً دولت بودجه رو واسه چه چیزی تنظیم کنه؟، طبیعیه که هر چیزی باید مطابق کارکردش تنظیم بشه دیگه. تو مثل اینکه به دستاوردهای دولت توجه لازم رو نداری ها.!!!
در همین اثنی دوباره صدای در به گوش رسید. خاله پیرزن پرسید کیه و جواب شنید؛ میرتاج الدینی نماینده مجلس هستم. میرتاج الدینی که آمد تو، بعد از سلام علیک و با دیدن آهوها داشت می خواند آی آهو آهو آهو... که چشمش به ضرغامی افتاد و سریع تغییر داد و خواند؛ آهویی دارم خوشگله/ فرار کرده ز دستم، بعد هم گفت؛ دولت انتظار دارد مجلس به لایحه بودجه خیلی دست نزند. خاله پیرزن گفت؛ ننه به دولت بگین از این به بعد تعیین کنه چقدر می شود دست زد. خیلی دست نزند یعنی چقدر دست بزند؟ یعنی به کجای بودجه دست بزند، به کجاهایش دست نزند؟ یعنی...!!!
+ دوست دخترم میشی ؟ برو بابا ما همخوشه نیستیم !
متلک جدید >>>>>>>>>>> خوشه تو بخورم !!!!
متلک روز>>>>>>>>>> خوشگله خوشه چندی ؟
فحش روز>>>>>>>>>> مرتیکه ی بی خوشه ؟
برو با هم خوشه ای ات وصلت کن! من دختر به خوشه یکی ها نمیدم!»
دعای خیر جدید :الهی خوشه یکی بشی.
زین پس بجای واژه غریب و بیگانه (های کلاس) بگویید خوشه سه ای !
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد
-خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد
گرگ ها خوب بدانند، در این ایل غریب
گر پدر مرد، تـفـنگ پـدری هـسـت هـنوز
گر چه مردان قبیله همگی کشته شدند
توی گهواره چوبی، پسری هست هنوز
آب اگر نیست نترسید که در قافله مان
دل دریایی و چشـمان تری هـست هنـوز
چنین گفت فردوسی پاکزاد که رحمت بر آن تربت پاک باد/
که رستم یلی بود در سیستان منش کرده ام رستم داستان/
ولیکن نفرمود دیوی بتر به نام گرانی بود هفت سر/
چه گردان و نام آوران جهان که رفتند یک یک به پیکار آن/
و هر کس که کوشید به خنجرش جدا سازد از جسم او پیکرش/
نیفتاد هرگز سری از فراز کنارش سر تازه رویید باز/
گرانی نه دیو و نه افسانه است که با ما چو همزاد و همخانه است/
گرانی است بی شک دیو هفت سر که از او خمیده ست پشت بشر/
و فرمود کای مردمان جهان بدانید این نکته را بی گمان/
بر احوال آن مرد باید گریست که دخلش بود نوزده خرج بیست!!!!!
وقتی من یک کاری را دیر تمام میکنم، من کند هستم.
ولی وقتی رئیسم کار را طول دهد، او دقیق و کامل است.
وقتی من کاری را انجام ندهم، من تنبل هستم.
ولی وقتی رئیسم کاری را انجام ندهد، او مشغول است.
وقتی کاری را بدون اینکه از من خواسته شود انجام دهم، من قصد دارم خودم را زرنگ جلوه دهم.
ولی وقتی رئیسم این کار را کند، او ابتکار عمل به خرج داده است.
وقتی من سعی در جلب رضایت رئیسم داشته باشم، من چاپلوسم.
ولی وقتی رئیسم، رئیسش را راضی نگاه دارد، او همکاری میکند.
وقتی من اشتباهی کنم، من نادان هستم.
ولی وقتی رئیسم اشتباه کند، او مانند دیگران یک انسان است.
قضیه ابن ملجم
رسول جعفریان گفته: «مقایسه ابنملجم با معترضان به دولت شگفتانگیز است.» من نمیدانم آقای جعفریان این یکسال گذشته را کجا تشریف داشتهاند که برایشان این ماجرا شگفتانگیز است. برای ما که عادی شده، آنقدر که از این تشبیهات شنیدهایم. الان مدتهاست صبح که ازخواب بیدار میشویم به «جُعده» سلام میکنیم میرویم از «سنانبنانس»نان میخریم،سوار تاکسی «حرملةبن کاهل اسدی» میشویم، توی تاکسی دربارة «ابنملجم مرادی» حرف میزنیم، میرویم در اداره کنار یهودیان خیبری کار میکنیم، با «ولیدبن عقبه» ناهار میخوریم و قسعلیهذا تا شب که مثل نعش مرحب میافتیم و میخوابیم.
قضیه کلکل
رئیسجمهور گفته: «آماده تبادل سوخت و اهل کلکل هم هستیم.»
لذا از لیدرهای محترم دو تیم استقلال و پرسپولیس تقاضا میکنیم تا هرچه سریعتر طرح 5ساله کلکل را آماده کنند و به هیأت دولت بدهند تا به مجلس تقدیم شود. اگر هم دستشان بند است بدهیم بر و بچههای سرکوچه بنویسند.
بازدید دیروز : 11
کل بازدید : 135500
کل یاداشته ها : 96