به دوستم می گم: لطفاً ترمز کن می خوام چند لحظه برم بانک و برگردم!
می گه: می خوای بری یارانه ور داری؟
می گم: پ نه پ می خوام برم 3000 میلیارد تومن اختلاس کنم!!!!!!
.
.
.
یه روز معین به یه صخره ی بلند می رسه. می بینه دو نفر دارن می رن بالا.
خوب نگاه می کنه بعد می گه: اسفندیار…! تویی این همه رفتی بالا؟
اسفندیار : پ نه پ نرخ تورم ام!
معین: پس اون یکی کیه؟
اسفندیار : لابد اونم نرخ بیکاریه!
معین می خنده و می گه:حالا نظرت در باره من که این پایین وایسادم چیه؟
اسفندیار: راستی! تو معینی؟
معین : پ نه پ من رشد و توسعه ی اقتصادی ام.
سوأل :
ریاضیات فریبنده!!! این سوأل رو فقط ذهنی حل کنید. از قلم و کاغذ و ماشین حساب استفاده نکنید.
عدد 1000 رو فرض کنید. 40 رو به اون اضافه کنید.
حاصل رو با یک 1000 دیگه جمع کنید. عدد 30 رو به جواب اضافه کنید.
با یک هزار دیگه جمع کنید. حالا 20 تا دیگه به حاصل جمع، اضافه کنید.
1000تای دیگه جمع کنید و نهایتاً 10 تا دیگه به حاصل اضافه کنید.
حاصل جمع بالا چنده؟
به عدد 5000 رسیدید؟ جواب درست 4100 است.
باور ندارید؟ با ماشین حساب حساب کنید.
الْیَوْمَ أَکْمَلْت لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتمَمْت عَلَیْکُمْ نِعْمَتى وَ رَضِیت لَکُمُ الاسلَمَ دِیناً
دلا امشب به می باید وضو کرد و هر ناممکنی را آرزو کرد
علی در عرش بالا بی نظیر است علی بر عالم و آدم امیر است
به عشق نام مولایم نوشتم چه عیدی بهتر از عید غدیر است؟
تمام لذت عمرم در این است که مولایم امیرالمومنین است
مستیم ولی ز جمع هشیارانیم مشغول دعای بارش بارانیم
با یک صلوات بیعتی تازه کنیم تا حشر به بیعت علی می مانیم
عید بر شما مبار ک
در یخچال ارتباط مستقیم با حال و روحیه آدم داره :
وقتی خوشحالی میری در یخچال رو باز میکنی
وقتی ناراحتی میری در یخچال رو باز میکنی
وقتی کسلی میری در یخچال رو باز میکنی
داری با تلفن حرف میزنی میری در یخچال رو باز میکنی
وقتی نمیدونی چه مرگته میری در یخچال رو باز میکنی
.
.
.
.
واقعا باز کردن الکی در یخچال یه حالی میده !!!
حالا می خواد پر باشه یا خالی!!!!!!!!!
روزگاریست همه عرض بدن میخواهند / همه از دوست فقط چشم و دهن میخواهند
دیو هستند ولی مثل پری میپوشند / گرگهایی که لباس پدری میپوشند
آنچه دیدند به مقیاس نظر میسنجند / عشق را همه به دور کمر میسنجند
خب طبیعی است که یک روزه به پایان برسد / عشقهایی که سر پیچ خیابان برسد
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم / وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست / گر شکستیم ز غفلت،من و مایی نکنیم
یادمان باشد سر سجاده عشق / جز برای دل محبوب دعایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد / طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
یه خاطره کوتاه و الکی از جناب آقای هندونه
یکی بود یکی نبود غیر از ...
ببخشید رفتم تو فاز داستان :یه روز سالیان قبل ما ( از این به بعد هر جا گفتم ما منظورم من است) می رفتیم دبیرستان حالا ما هم تو دبیرستان جزو بچه های درس خون ولی مسخره بودیم هر روز یه مسخره بازی در می آوردیم معلم ها هم ببخشید دبیرا هم کاری به کارمون نداشتن یعنی شاگرد اول کلاس بودم دیگه بعله . یه روز بعد از مدرسه آخرای اردیبهشت گفیتم نه بچه ها گفتند بریم یه هندونه ای بزنیم تو رگ ما هم گفتیم طوری نیست پول میزاریم رو هم میریم می خریم البته این نکته یادم نره که بگم : من تو برو بچ معروف بودم به هندونه شناسی چون یه دو باری شانسی هندونه سرخ قندی سوا کرده بودم براشون .خلاصه اینو میگفتم با کمال ابهت راه افتادم جلوی دوستان و در اولین مغازه واستادیم گفتم کسی نزدیک هندونه ها نره که استاد اینجا وایساده ؛ یه نگاهی از گوشه چشم سمت هندونه هایی که مثل اهرام مصر روی هم چیده شده بودن انداختم یه هندونه ی بزرگ که اون وسط بود خرد به چشمم پریدم مثل این دربازه بانها هست توپ الکی می گیرن قل می خورن رو زمین همین که هندونه رو کشیدم بیرون چشمت روز بد نبینه بگو چی شد؟
انگار پایه اصلی هندونه ها یا همون اهرام رو یارو فروشنده گذاشته بود رو همین هندونه خلاصه سرت درد نیارم همشون گروپ ریختن زمین من که اول نگاه نکردم ولی چشم که باز کردم دیدم دقیقا 10 تاشون شکستن به قول خودمون پکیدن یارو فروشنده از مغازه پرید بیرون که ای داد ای بیداد هندونه های طلایی ما نابود کردن باید همه شکسته ها رو بخرین حالا وسط اون همه جمعیت تو خیابون فکرشو بکن وای وای وای چی بگم ما هم 2000 تومن بیشتر تو جیبمون نیست هرچی اصرار کردیم بابا این شکسته ها به شرط چاقو شدن و فلان ، نخیر زیر بار نرفت که یکدفعه شاهد از غیب رسید.....
از شانس طلایی ما یکی از بچه ها پول این نمیدونم کلاس جبرانی بود کمک به مدرسه بود اورده بود ولی صبح یادش رفته بود بده به مدیر. دست کرد تو جیب مبارک بیست هزار تومن شیرین شمرد داد به فروشنده
حالا ما موندیم و نزدیک به 50 کیلو هندونه خلا صه هر جوری بود سر و ته قضیه رو جمع کردیم به هم گفتیم چکار کنیم چیکار نکنیم قرار شد بین سه تایمون (آخه ما سه نفر بودیم) تقسیمشون بنامیم مو فعلا برای اینکه زیاد تو خونه ها ضایع بازی نشه برین تو یه پارکی جایی بشینیم تا جاداریم بخوریم. خلاصه هر جوری بود این 50 کیلو هندو نه رو بردیم تو یه پارک نزدیک اونجا و نشستیم به میل نمودن.
خلاصه منم برای اینکه زیاد تو خونه ضایع نشم آخه دفعه اول و دومم که نبود( ما هم برای خودمان شخصیت ضایع بازاری هستیم ها )بعله نشستم به اندازه حد مجار و غیر مجاز معده خوردم بلکه هم بیشتر.
رفتم خونه همه یه براندازی از سر و وضع اینجانب نمودن و سوالاتی رو با اینجانب در میان گذاشتن .خلاصه هر جوری بود سر و ته قضیه رو سر هم آوردم و ماجرا رو گفتم ولی نگفتم یه 10 کیلو از هندونه ها خورد شد
حالا تو خونه هم برای اینکه ضایع بازی نشه یه 2 کیلو دیگه از هندونه ها رو به اندوخته هایم اضافه کردم بگو بعدش چی شد
وای وای وای چشمت روز بد نبینه به قول معروف رفتیم سر میز مذاکرات و یه قرار داد فول تایم با اراده آب و فاضلاب بستم.
چطوری؟
بدین صورت که ما متعهد شدیم به استفاده مکرر و زندگی در توالت تا فردای آن روز. وای وای وای فکر شو بکن بخوای از توالت بیرون نیومده برگردی تو توالت.!!!!!!
خلاصه این قسمت خوبش بود فردای اون روز تو مدرسه را نگو حالا ما سه نفر هر طوری بود می خواستیم یه جوری بریم توالت. شده بودیم مزحکه بچه های کلاس ....
نتیجه اخلاقی: دو - هر گز خود شیرینی در مفقابل شخص شخیص هندونه ها ننمایید سه - توالت اصولا مکان امنی برای زندگی است
یک - هرگز به هندونه ها اعتماد نکنین
چهار - این جانب دیگه غلط بکنم سمت هندونه بروم
وسلام نظر یادت نره
با تشکر: فرمانده
نشانه های زن و شوهر!
زن و مرد از راهی می رفتند، ماموران آنها را دیدند وآنها را خواستند!
پرسیدند شما چه نسبتی با هم دارید؟
زن و مرد جواب دادند زن و شوهریم
ماموران مدرک خواستند،
زن و مرد گفتند نداریم !
ماموران گفتند چگونه باور کنیم که شما زن و شوهرید ؟!
زن و مرد گفتند برای ثابت کردن این امرنشانه های فراوانی داریم ... !
اول اینکه آن افرادی که شما می گویید دست در دست هم می روند،
ما دستهایمان از هم جداست!
دوم، آنها هنگام راه رفتن و صحبت کردن به هم نگاه می کنند،
ما رویمان به طرف دیگریست!
سوم آنکه آنها هنگام صحبت کردن و راه رفتن،با هم با احساس حرف می زنند،
ما احساسی به هم نداریم!
چهارم آنکه آنها با هم بگو بخند می کنند،
می بینید که، ما غمگینیم!
پنجم، آنها چسبیده به هم راه می روند،
اما یکی ازما جلوترازدیگری می رود!
ششم آنکه آنها هنگام با هم بودن کیکی، بستنی ای، چیزی می خورند،
ما هیچ نمی خوریم!
هفتم، آنها هنگام با هم بودن بهترین لباسهایشان را می پوشند،
ما لباسهای کهنه تنمان است.. !
هشتم، ...
ماموران گفتند
خیلی خوب،
بروید،
بروید،..
فقط بروید ... !
قاچاق فروشی ملا نصرالدین
زمانى در آبادى شایع شده بود که ملا نصرالدین در کار قاچاق افتاده است،اما هیچ کس نمىدانست، جنسى که او قاچاق مىکند چیست.
این خبر پیچید و پیچید تا به اطلاع نظمیهى آبادى رسید،آنها نیز مأمورین ویژهاى بر او گماردند تا در دخول و ورود از آبادى وى را بازرسى نمایند.ولى هر دفعه که ملا بارى به آبادى مىآورد آنها چیزى در بار او نمىیافتند؛همیشه بار خرش کم ارزش و کم وزن بود، اما پر حجم،مثلاً یک بار پشتهاى کاه مىآورد و بار دیگر یونجه و ….
تا جاییکه حتى یکبار گمرکچىها بار او را آتش زدند ولى از آن چیزى نیافتند.
سالها بعد که سرپاسبان آبادى از کار بازنشت شده بود، به یاد ناکامى خود در یافتن کالاى قاچاق نصرالدین افتاد، پیش او رفت و به او گفت :« ببیـن ملا، حال که سالهـا از آن ماجـرا مىگذرد و من هم دیگـر مسئـولیتـى در نظمیـه ندارم، جـان من بگو آن جنسى تو خود نیز پیـش مردم اعتراف کرده بودى قاچاق مىکنـى چه بـوده که من هر چه گشتم نیافتم »
ملا لبخندى زد و گفت :« همنوعان تو ! »
مفهوم را حدس بزنید، که اگر در نیابید در زمرهى اجناس قاچاق ملا قرار خواهید گرفت.
شهادت مولا علی که سلام خدا بر او باد تسلیت
به شهر کوفه در محراب طاعت علی شد کشته در حال عبادت
ز ابن ملجم مردود کافر بخون شد غوطه ور ساقی کوثر
امشب این دل یاد مولا می کند لیلة القـدر است و احیا می کند
بشنو ای گـوش دلها بی صدا نغمه ی فـزت و رب الکعبه را
بازدید دیروز : 76
کل بازدید : 135369
کل یاداشته ها : 96