سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز


از فرصت ها استفاده کنید!

مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد.
وقتی پولهارا دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
مرد پاسخ داد : بله قربان من دیدم.
سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و او را در جا کشت.
او مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید: آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
مرد پاسخ داد : نه قربان ، من ندیدم ؛ اما همسرم دید!


فروشنده جوان
89/6/12:: 10:7 ص
(0)

یک پسر تگزاسی برای پیدا کردن کار  به یکی از این فروشگاه های بزرگ که همه چیز میفروشند  (Everything Under a Roof) در ایالت کالیفرنیا میرود. مدیر فروشگاه به او می گوید یک روز فرصت داری تا به طور آزمایشی کار کرده و در پایان روز با توجه به نتیجه کار در مورد استخدام تو تصمیم می گیریم.
در پایان اولین روز کاری مدیر به سراغ پسر رفت و از او پرسید که چند فروش داشته است؟
پسر پاسخ داد که یک فروش!
مدیر با تعجب گفت: تنها یک فروش؟ متقاضیان بی تجربه در اینجا حدقل 5 تا 30 فروش در روز دارند. حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است؟
پسر گفت: 82526دلار.
مدیر تقریبا فریاد کشید: 824526 دلار؟ مگه چی فروختی؟
پسر گفت:اول یک قلاب ماهیگیری کوچک فروختم، بعد یک قلاب ماهیگیری بزرگ، بعد یک چوب ماهیگیری گرافیت به همراه یک چرخ ماهیگیری چهار بلبرینگه. بعد پرسیدم کجا میرید ماهیگیری؟ گفت: خلیج پشتی.من هم گفتم پس به قایق هم احتیاج دارید و یک قایق توربوی دو موتوره  به او فروختم.بعد پرسیدم ماشینتان چیست و آیا میتواند این قایق را بکشد؟ که گفت هوندا سیویک.پس منهم یک بلیزی WD 4 به او پیشنهاد دادم که او هم خرید.
مدیر با تعجب پرسید:او آمده بود که یک قلاب ماهیگیری بخرد و تو به او قایق و بلیزر فروختی؟
پسر به آرامی گفت: نه، او آمده بود یک بسته نوار بهداشتی بخرد که من گفتم پس ر..ه شده به آخر هفته ات. بیا یک برنامه ماهیگیری ترتیب بدهیم!!!!!!!



کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در انتهای کلاس ما می نشست
که برای ن مظهر تمام چیزهای چندش آور بود آن هم به سه دلیل .........
اول اینکه کچل بود
دوم اینکه سیگار می کشید
و سوم _که از همه تهوع آورتر بود _اینکه در آن سن و سال زن داشت !!!!!
چند سالی گذشت و یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم آن پسر
قوی هیکل را دیدم در حالی که ...
خودم هم زن داشتم . سیگار می کشیدم و کچل هم شده بودم!!!!!!!!!!!

دکتر شریعتی



اگر مثل گاو گنده باشی میدوشنت
اگر مثل خر قوی باشی بارت می کنن
اگر مثل اسب سریع و دونده باشی سوارت می شوند.....

فقط از فهمیدن تو می ترسند.

دکتر علی شریعتی



غرور - دروغ - عشق

 

بر سه چیز تکیه نکن
غرور . دروغ و عشق
آدم با غرور می تازد با دروغ می بازد و با عشق می میرد.

((دکتر علی شریعتی ))

 


یا فاطمه....
89/2/26:: 11:32 ع
(0)

یاعلی   رفتم بقیع اما چه سود              
                                         هرچه گشتم فاطمه آنجا نبود
یاعلی   قبرپرستویت کجاست
                                         آن گل صدبرگ خوش بویت کجاست
هرچه باشد من نمک پرورده ام
                                         دل به عشق فاطمه خوش کرده ام
حج من بی فاطمه بی حاصل است
                                          فاطمه حلال صدها مشکل است
من طواف سنگ کردم دل کجاست
                                          راه پیمودم پس منزل کجاست
کعبه بی فاطمه خشت و گل است
                                         قبر زهرا کعبه اهل دل است.......

 اینک لحظه‌ وداع با علی (ع) ! چه دشوار است.اکنون علی باید در دنیا بماند. سی سال دیگر !
پلک‌هایش را فروبست و چشم‌هایش را به روی محبوبش ـ که در انتظار او بود‌ ـ گشود.شمعی از آتش و رنج ،
در خانه‌ علی خاموش شد و علی تنها ماند . با کودکانش.
از علی خواسته بود تا او را شب دفن کند ، گورش را کسی نشناسد و … و علی چنین کرد.
اما کسی نمی ‌داند که چگونه؟ و هنوز نمی ‌داند کجا؟
در خانه‌اش؟ یا در بقیع ؟ معلوم نیست. و کجای بقیع ؟ معلوم نیست.
آنچه معلوم است،‌ رنج علی است، امشب، بر گور فاطمه .
مدینه در دهان شب فرو رفته است، مسلمانان همه خفته ‌اند. سکوت مرموز شب گوش به گفت‌وگوی آرام علی دارد.
و علی که سخت تنها مانده است، هم در شهر و هم در خانه ، بی ‌پیغمبر، بی ‌فاطمه. همچون کوهی از درد، بر سر
خاک فاطمه نشسته است.نسیم نیمه شب کلماتی را که به سختی از جان علی برمی‌آید، از سر گور فاطمه
به خانه‌ خاموش پیغمبر می‌برد.
ـ بر تو، از من و از دخترت ـ که در جوارت فرود آمد و به شتاب به تو پیوست، سلام ای رسول خدا.
ـ از سرگذشت عزیز تو ـ ای رسول خدا ـ شکیبایی من کاست و چالاکی من به ضعف گرایید . اما، در پی سهمگینی فراق تو و سختی مصیبت تو، مرا اکنون جای شکیب هست.
من تو را در شکافته گورت خواباندم و در میانه‌ حلقوم و سینه من جان دادی، “انا لله و انا الیه راجعون”.

 

دکتر شریعتی
شهادت یگانه دخت پیامبر اکرم تسلیت باد.



یک فرضیه ی جالب در رابطه با زن.مرد و الاغ

معادله1 :
انسان = خواب + خوراک + کار+ تفریح  و  الاغ = خواب + خوراک
پس : انسان = الاغ + کار + تفریح
وبنابرین : تفریح – انسان = الاغ + کار
بعبارت دیگر: انسانی که تفریح ندارد = الاغی که فقط کار می کند
معادله 2: 
مرد = خواب + خوراک + درآمد     و   الاغ = خواب + خوراک
پس :‏ مرد = الاغ + درآمد
و بنابرین : درآمد – مرد = الاغ
بعبارت دیگر : مردی که درآمد ندارد = الاغ
معادله 3:
زن = خواب + خوراک + خرج پول   و  الاغ = خواب + خوراک
پس  :  زن = الاغ + خرج پول
وبنابرین  :  خرج پول – زن= الاغ
بعبارت دیگر  :  زنی که پول خرج نمی کند = الاغ

*****
نتیجه گیری
از معادلات2 و2  داریم
مردی که درآمد ندارد = زنی که پول خرج نمیکند پس
 فرض منطقی 1: مردها درآمد دارند تا نگذارند زنها تبدیل به الاغ شوند
فرض منطقی 2: زنها پول خرج می کنند تا نگذارند مردها تبدیل به الاغ شوند
بنابرین داریم : مرد + زن = الاغ + درآمد + الاغ + خرج پول
و ازفرضهای1و2 نتیجه منطقی میگیریم که  :  مرد + زن = 2الاغی که با هم بخوشی زندگی میکنند

 



شیشه ی نازک تنهایی من (سهراب علاف)

هر کجا هستم، باشم به درک! من که باید بروم!          پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین، مال خودت!
من نمی دانم نان خشکی چه کم از مجری سیما دارد!      تیپ را باید زد! جور دیگر اما...
کار را باید جست.            کار باید خود پول.          کار باید کم و راحت باشد! 
فک و فامیل که هیچ...         با همه مردم شهر پی کار باید رفت!
بهترین چیز اتاقی است که از دسته چک و پول پر است!      پول را زیر پل و مرکز شهر باید جست!
سید خندان یه نفر!                    سوئیچم کو؟                       چه کسی بود صدا کرد زورو؟
شب گرمی است و من لخت شدم!               دور ماندند ز من دات کامها!      
پشه ای نیشم زد!                                            غمی افزود مرا بر غمها!
فکر ان پی تی و این صلح نوبل ...   بی صدا آمد تا من بروم!     وای این چت چقدر شلوغ است!
اهل تهرانم! روزگارم بد نیست!                     وب بلاگی دارم خرده هوشی سر سوزن ذوقی.
مادری دارم خیلی قربونم میره!    دوستانی یکی از یکی باحال تر      وخدایی که در این نزدیکیست!
من مسلمانم! من وضو با آب گرم میگیرم!          من نمازم را وقتی می خوانم که پنج دقیقه مونده به اذان!
اهل ایرانم! پیشه ام بیکاری است...          پیرهن سه تا هزار!         ادمک هست سه تا صد تومان!
شهرام جزایری از من پرسید:                  چند من خربزه می خواهی ؟

من به او گفتم بچه گول میزنی؟         خربزه آب است، یورو بده! ...     دل خوش سیری چند؟
چیزها دیدم در روی زمین:                                   کودکی را دیدم پدرش را میزد!          
من زنی را دیدم                                         یه کیلو رنگ به صورت زده بود!
زندگی رسم خوش آیندی است؟             ساده باشیم چه در باجه بانک چه در زیر درخت!
آب را گل نکینم،                                                            گاو را ول نکنیم!
در شهرک غرب چه بوی علفی می آید!                   خانه دوست کجاست؟  
 به سراغ من اگر می آئید                            حتما نظر بدهید!
پشت مرزها شهری است...        که در آن پنجره ها ضد گلوله است...             آرنولد فرماندار است!            

بوش کوچک همه را خر کرده!     به ابوالفضل قسم و به آی دی بابام!         کودکی در قفس است! 
 در نوار غزه ...        در جنین و حیفا...            من آنان گفتم: اندکی صبر سحر نزدیک است!
صدا کن مرا! صدای تو خوبست...              وبلاگی خواهم ساخت..       

خواهم انداخت به آب!                           بگذاریم که آن هم یه هوایی بخورد...
آری اینگونه اگر پیش رود رفتنیم!        به کجایش چه مهم است،     فقط : به سراغ من اگر می آئید ،
باز هم می گویم: آری!          تا اینترنت هست!         بلاگینگ باید کرد!       
آن لاین باید بود...       و پیامی باید داد !



 عاقبت درس نخواندن

ما یک رفیقی داشتیم که از نظر باحال بودن دو سه برابر ما بود(دیگر حسابش را بکنید که کی بود) این بنده خدا به خاطر مشکلات زیادی که داشت نتوانست درس بخواند ودر دبیرستان درس را طلاق دادو رفت سراغ زندگیش. زده بود توی کار بنائی و عملگی ساختمان (از همین کارگرهائی که کنار خیابان می ایستند تا کسی برای بنائی بیاید دنبالشان)از اینجای داستان به بعد را خود این بنده خدا تعریف می کند:

یه روز صبح زود زدم بیرون خیلی سرحال و شاد. با خودم گفتم امروز چهل، پنجاه هزار تومن کار میکنم. حالا ببین! اگه کار نکردم! نشونت میدم! (این گفتگو ها را دقیقا با خودش بود!!) خلاصه کنار خیابون مثل همیشه منتظر بودیم تا یه ماشین نگه داره و مثل مور و ملخ بریزیم سرش که ما رو انتخاب کنه. یه دفعه دیدیم یه خانم سانتال مانتال با یه پرشیای نقره ای نگه داشت اولش همه فکر کردیم میخواد آدرس بپرسه واسه همینم کسی به طرف ماشینش حمله نکرد. ولی یهو دیدم از ماشین پیاده شد و یه نگاه عاقل اندر سفیهی به کارگرها انداخت و با هزار ناز و ادا به من اشاره کرد گفت شما! بیاید لطفا! من داشتم از فرط استرس شلوار خودم را مورد عنایت قرار می دادم. رسیدم نزدیکش که بهم گفت: میخواستم یه کار کوچیکی برام انجام بدید. من که حسابی جا خورده بود گفتم خواهش می کنم در خدمتم.
سوار شدیم رفتیم به سمت خونه ش. تو راه هی با خودم می گفتم با قیافه ای که این خانم داره هیچی بهم نده حداقل شصت، هفتاد تومن رو بهم میده! آخ جون عجب نونی امروز گیرم اومد. دیدی گفتم امروز کارم می گیره؟ حالت جا اومد داداش؟! (مکالمت درونی ایشان است اینها!)
وقتی رسیدیم خونه بهم گفت آقا یه چند لحظه منتظر بمونید لطفا.
بعد با صدای بلند بچه هاشو صدا کرد: رامتین! پسرم! عسل! دختر عزیزم! بیاید بچه ها کارتون دارم!
پیش خودم می گفتم با بچه هاش چی کار دار دیگه؟ البته از حق نگذریم بچه هاش هم مودب بودن هم هلو!!
بچه هاش که اومدن با دست به من اشاره کرد و به بچه هاش گفت: بچه های گلم این آقا رو می بینید؟ ببینید چه وضعی داره! دوست دارید مثل این آقا باشید؟ شما هم اگر درس نخونید اینطوری می شیدا! فهمیدید؟! آفرین بچه های گلم حالا برید سر درستون!
بچه هاش هم یه نگاه عاقل اندر احمقی! به من انداختن و گفتن چشم مامی جون! و بعد رفتند.
بعد زنه بهم گفت آقا خیلی ممنون لطف کردید! چقدر بدم خدمتتون؟
منم که حسابی کف و خون قاطی کرده بودم گفتم:
- همین؟
گفت:
- بله
گفتم:
- میخواید یه عکس از خودم بهتون بدم اگر شبا خوابشون نبرد بهشون نشون بدید تا بترسن و بخوابن؟
گفت:
- نه ممنونم نیازی نیست! فقط شما معمولا همون اطراف هستید دیگه؟!!
گفتم:
- خانم شما آخر دیگه آخرشی ها!
گفت: خواهش می کنم لطف دارید آقا!! اگر ممکنه بگید چقدر تقدیمتون کنم؟
منم که انگار با پتک زده باشن تو سرم گیج گیج شده بودم و گفتم: شما که با ما همه کار کردید خب یه قیمت هم رومون بذارید و همون رو بدید دیگه! زنه هم پنج هزار تومن داد و گفت نیاز نیست بقیه ش رو بدی بذار تو جیبت لازمت میشه!

نتیجه گیری اخلاقی: اگه درس نخونید مثل رفیق ما میشد ها....



آقا تو بیا ولی فقط با یک شرط...                 

 از دوری تو غمین و نالان هستیم              وز کرد? خود کمی پشیمان هستیم            
 اصلیت ما را تو اگر می پرسی               از کوفه ولی مقیم تهران هستیم!
--------------------------------------------------------------------------------
ما لشگری از سلاح روسی داریم                در دوز و کلک رگ ونوسی داریم
 هر جمعه که شد بیا که ما منتظریم             این هفته فقط نیا عروسی داریم
--------------------------------------------------------------------------------
از جور زمانه ما شکایت داریم                       انداز? کوه و صخره حاجت داریم
ما مشکلمان گرانی و بیکاریست                  آقا به نبودنت که عادت داریم...
 --------------------------------------------------------------------------------
ما قیمت روز ارز را می دانیم                          معیار بهای بورس در تهرانیم
فعلا دو سه روزیست هوا پس شده است         هر روز دعای عهد را می خوانیم
 --------------------------------------------------------------------------------
صد موعظه کن ولی ز تسلیم نگو                  از خمس و زکات و ضرب و تقسیم نگو
آقا تو بیا ولی فقط با یک شرط...                    از آنچه که ما دوست نداریم نگو!

اسم شاعرش رو نمی دونم.


مشخصات مدیر وبلاگ
لوگوی وبلاگ

بایگانی
عناوین یادداشتهای وبلاگ
دسته بندی موضوعی
جنگ ، انتخابات ، اینجا ، باز باران ، باز هم پراید ، بز درون ، بستنی ، بگذر از نی،من حکایت میکنم ، بوگاتی ، پایان ریاست جمهوری احمدی نژاد ، پراید ، پرایدو ، پیرمرد ، ترانه خوشه ای ، تهران ، جایزه صلح نوبل ، 405 ، اخطاریه ، از فرصت ها استفاده کنید! ، ازدواج من ، اسکندرمقدونی ، جک ، چلو کباب ، چند نکته ظریف ، چنگیزخان ، خاطرات جبهه ، خاطرات خواستگاری ، خاطرات روزانه ، خاطرات شاه ، خاطرات هاشمی ، خداوند خر را آفرید ، خداوندا ، خدایا شکر ، خدمتگذار ، خر شیطون ، خمس و زکات و برنج محسن ، خواستگاری ، خودرو وطنی ، خودروساز دولتی ، داستان مجسمه ، داستان همکلاسی ، در یخچال ، دزدی و خان زند ، دستاوردهای ، دولت ، دیو گرانی ، رئیس جمهور ، رئیس جمهور سابق ، راه ، روزگار نامراد ، روزنامه نگاران منتقد دولت عقده ای هستند !!! ، ریاست جمهوری ، ریاضیات فریبنده!!! ، زن مرد الاغ !!!!!!!!!!!!! ، زنها ، ساقی کوثر ، سایپا مطمئن ، سایپا نامطمئن ، سخنگوی دولت ، سخنی از علی ، سفره خالی ، شاکیان موسوی ، شعر انتظار کنونی ما!!!!!!! ، شیرینی ، شیشه ی نازک تنهایی من (سهراب علاف) ، طنز سیاسی ، طنز سیاسی 1389 ، طنز فرشته نگهبان ، عاقبت درس نخواندن ، عشق و پراید ، عموسبزی ، عید غدیر امیر المومنین ، غرور - دروغ - عشق ، فحش ، فرق بین ... ، فروشنده جوان ، فهمیدن تو..... ، قاچاق فروشی ملا نصرالدین ، قضیه ابن ملجم ، قیمت گذاری خودرو ، کریستف کلمب ، کل کل شاعرانه ، گرون ترین تابوت دنیا ، گشت ارشاد ، گوجه ، ما و صدا و سیما ، متلک خوشه ای ، محرم ، مزایای اینترنت کم سرعت ، من و رئیسم ، مناظره ، نشانه های زن و شوهر! ، نیو پراید ، همسر ، هوش خران ، هیچ کس تنها نیست ، و پراید ، وانت پراید ، وطن یعنی ، یا فاطمه .... ،
آمار وبلاگ
بازدید امروز : 99
بازدید دیروز : 11
کل بازدید : 135589
کل یاداشته ها : 96

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ        
       
Reba.ir