خدایا کفر نمی گویم پریشانم خدایا کفر نمی گویم پریشانم چه می خواهی تو ازجانم مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی خداواندا اگر روزی زعرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت رابرای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته
، تهی دست و زبان بست ،به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر می گویی، نمی گویی؟
خداوندا اگر در روز گرما خبر تابستان تنت بر سایه ی دیوار بگشایی لبت برکاسه ی مسی قیر اندود بگذاری و قدری آن طرف تر عمارتهای مرمرین بینی و اعصابت برای سکه ای این سو آن سو در روان باشد زمین و آسمان را کفر می گویی ، نمی گویی؟
خداوندا اگر روزی بشر گردی زحال بندگانت با خبر گردی پشیمان می شوی از قصه خلقت ، از این بودن از این بدعت خداوندا تو مسئولی خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه رنجی می کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است چه می خواهی تو ازجانم مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداواندا اگر روزی زعرش خود به زیر ایی لباس فقر پوشی غرورت رابرای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر می گویی ، نمی گویی؟
خداوندا اگر در روز گرما خبر تابستان تنت بر سایه ی دیوار بگشایی لبت برکاسه ی مسی قیر اندود بگذاری و قدری آن طرف تر
عمارتهای مرمرین بینی و اعصابت برای سکه ای این سو آن سو در روان باشد زمین و آسمان را کفر می گویی،نمی گویی؟
خداوندا اگر روزی بشر گردی زحال بندگانت با خبر کردی پشیمان می شوی از قصه خلقت ، از این بودن از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه رنجی می کشد انکس که انسان است و از احساس سرشار است و ........
بازدید دیروز : 8
کل بازدید : 135348
کل یاداشته ها : 96